سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو دعوى خلاف هم نیست جز که یکى را روى در گمراهى است . [نهج البلاغه]

زمستان 1385 - خدا رحمت کند شما را
نویسنده :  خودم

برای لینک هات این رو اول پیدا کن <*GuestsList*>

بعد این کد را بذار اون جایی که این هست این جوری تا قبل از این تگ و باید بعدش هر چی بوده  باشه ها :

<table style="BORDER-RIGHT: silver 4px outset; BORDER-TOP: silver 4px outset; BORDER-LEFT: silver 4px outset; BORDER-BOTTOM: silver 4px outset" width="140" height="180">
<tr><td>
<MARQUEE behavior="scroll" align="center" direction="up" height="200" scrollamount="1" scrolldelay="20" onmouseover="this.stop()" onmouseout="this.start()">
 
<p align="center" dir="rtl"><center>
  <*GuestsList*><br>
   </p></center></marquee></td></tr></table>

اگه می خوای برای لوگو باکست هم این کار رو بکنی باید این کد ها رو قبل از تگ <*LogoGuestsList*>  قرار بدی .... بعد اگه می خوای سرعت حرکت زیاد و کم بشه باید مقدار scrollamount="1"  رو بیشتر کنی که سریع تر بشه 
 

اگه بخوای می تونی کادر دورش رو هم برداری ...

 

فعلا جو گیر شدم حسابی ... اگه می خوای دورش کادر نداشته باشه  این کد ها رو باید قسمت رنگیش رو حذف کنی :

<table style="BORDER-RIGHT: silver 4px outset; BORDER-TOP: silver 4px outset; BORDER-LEFT: silver 4px outset; BORDER-BOTTOM: silver 4px outset" width="140" height="180">

به این صورت در میاد

<table style<width="140" height="180">


شنبه 85/10/30 ساعت 3:17 عصر
نویسنده :  خودم

<table width="120" border="0" cellpadding="0" cellspacing="0">
          <tr>
            <td width="115"><div align="right" class="posts"><font color="#990000">دوستان ناز من</font></div>
<table style="BORDER-RIGHT: silver 4px outset; BORDER-TOP: silver 4px outset; BORDER-LEFT: silver 4px outset; BORDER-BOTTOM: silver 4px outset" width="140" height="180">
<tr><td>
<MARQUEE behavior="scroll" align="center" direction="up" height="200" scrollamount="1" scrolldelay="20" onmouseover="this.stop()" onmouseout="this.start()">
 
<p align="center" dir="rtl"><center>
  <a href="YOUR ADDRESS"><font size="2"><b>YOUR NAME LINK</b></font></a><br>
   

</p></center></marquee></td></tr></table>


شنبه 85/10/30 ساعت 3:7 عصر
نویسنده :  خودم

گفتی بمون با من بمون گفتم میمونم !
گفتی با دل تنگی بخون
گفتم میخونــــــــم!

گفتم که مست و عاشقم دیوونه تو
هر شب خرابم گوشه می خونه تو


گفتی ببندم عهدو با یاد تو بستم
تاج غرورم رو زیر پات شکستم


گفتی که باید عاشق و
دیوونه باشم
چون ساقی هر شب می کش می خونه باشم

 

  
گفتی که باید خاطرم شرط  تو باشه
راه خیال خسته ام خط تو باشه!


گفتی که بر یاس تنت پیرهن بدوزم
چون شاپرک باشم که از عطرت بسوزم !!!


گفتی که دستمو بگیر گفتم میگیرم
گفتی که از عشقم بمیر گفتم میمیرم!!!


گفتم و گریه کردمو پای تو ساختم
این دل سر به راهو آسون به تو باختم


گفتی بمون با من بمون گفتم میمونم
گفتی با دل تنگی بخون
گفتم میخونــــــــــم

.

.

.


دوشنبه 85/10/11 ساعت 10:12 عصر
نویسنده :  خودم

نوشتن بهانه ای بیش نیست

و بهانه ای

دلیل نوشته هایم!

پس بگذار کسی دلیل نوشته هایم را نداند!

                             


دوشنبه 85/10/11 ساعت 10:12 عصر
نویسنده :  خودم

دیشب اونقدر به خاطر اشتباهاتم اشک ریخته بودم که صدام در نمی یومد!!الهی بمیرم واسش ..نمیدونم چرا به خودم حق دادم که با اون این کارو بکنم..مگه دختر !!عزیز دوردونه تو احساس نداره که جلوش هق هق گریه میکنی!جز شرمندگی چیزی واسش ندارم...خدای من!!

یه حرفایی بین من وبابا ردو بدل شده که منو تا مرز دیوونگی برده بود.اول چون له شده بودم اشک میریختم وبعد هق هق گریه هام دلیلی دیگه پیدا کرد و اونم این بود که :عذاب وجدان یقه مو گرفته بود چرا اونو ناراحت کردم..ببین تا چه حدی حالش بدبود که ازم خواست گوشی رو قطع کنم ...وای خدا!!!!

چه شب وحشتناکی بود..الانم از بس دیشب سرمو کردم زیر بالشت و هق هق گریه کردم درست مثل دوران کودکی صدام گرفته..میخواستم باهاش تماس بگیرم حالشو بپرسم ولی دیدم با این صدای نا بحنجارم فقط آزارش میدم...

و یه خواهش:ازش خواستم که برنامه زندگیشو به خاطر من عوض نکنه..به خاطر دل تنگیو  تنهایی من عجله نکنه!!

و باز یه حرف زد که فکر میکنی زیر تن ها آوار قرارم داد و اما اون حرف:من گفتم که تو رو میخوام..و اونبا خنده گفت:منو نخواه منو ار خدا بخواه...وای وای ...مدام میگفت خدا عقلت بده دختر...ببین چه کارا میکنی!!

                                                                                   

خیلی دوست دارم وقتی اینجوری حرف میزنه پیشم باشه زل بزنم تو چشماش و بگم:تو رو به اونی که میپرستی بیتشر از این خردم نکن..ولی نیست!!و معلوم نیست تا کی نباشه..اصلا معلوم نیست باشه یا نه!!اوه خدا....بسه باز دارم اشک میریزم..خدا کمکم کن!!! 

بعدم ازم خواست که کارا رو انجام بدم که پشتش فکر باشه..مسئولیت سنگینیه!!!


دوشنبه 85/10/11 ساعت 10:12 عصر
   1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
فهرست
9741 :کل بازدیدها
2 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز
درباره خودم
زمستان 1385 - خدا رحمت کند شما را
لوگوی خودم
زمستان 1385 - خدا رحمت کند شما را
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
آرشیو
مطالب قبلی
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
طراح قالب