سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر که را نهال خوى و خلق به بار بود ، شاخ و بر او بسیار بود . [نهج البلاغه]

تابستان 1385 - خدا رحمت کند شما را
نویسنده :  خودم


میترسم....


میترسم هستی به پایان رسد و هیچ واژه ای توانایی برابری با گلواژه ی مادر را پیدا نکند. میترسم قافله ی عشق به منزل برسد و عشق مادری بی تعریف ، باقی بماند.


میترسم موضوع جمله نویسی های کودکان دبستانی ، بهار ،قلم ، گل و... باشد ولی با مادر که بزرگترین جمله ی یک کلمه ای است ، جمله ای ساخته نشود . میترسم دلها بگیرد بی آنکه لحظه ای سر بر زانوی مادرنهاده شود ، میترسم صدای پای باران فراموش شود ، صدای پای مادران .


میترسم نگاه همیشه بیدار آنها بر درهای آهنین دوخته شود اما قدمهای کوچک کودکان بزرگ خویش را نبینند ؛ همان کودکانی که صورت و دستهای خاکی خود را در باران چشمهای مادرانشان می شستند و در لبخند آنها گل میکردند و شرمگنانه با لباسهای آلوده ی خود به سوی مادر می آمدند و او عاشقانه در هرم نگاهش آنان را تطهیر میکرد.


میترسم اینک که دستهای خاکی ندارند و شماره ی کفشهایشان بزرگ شده و آبروی خویش را در خط اتوی شلوارشان میبینند نگاه و لبخند و دستان مادر را فراموش کنند و با چکمه ی تجدد بر یاسها و سجاده ها پای بگذارند.


میترسم گلها بمیرند و...


برگرفته از رنگ رویاهای من نوشته ی ناهید طیبی



دوشنبه 85/5/9 ساعت 7:19 عصر
نویسنده :  خودم

دوشنبه 85/5/9 ساعت 6:45 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
فهرست
9742 :کل بازدیدها
3 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز
درباره خودم
تابستان 1385 - خدا رحمت کند شما را
لوگوی خودم
تابستان 1385 - خدا رحمت کند شما را
جستجوی وبلاگ من
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
آرشیو
مطالب قبلی
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
طراح قالب