دیشب دیدمش همه اش تو ذهنم بود که بعد از این 11روز حتما یه دیدار جالب خواهیم داشت در حالی که اصلا باهام خوب نبود..درست واسش شدم همون نیلو قدیمی..درست مثل همون روز اولی که مو دیدیم که میخواست دعوام کنه..سنگین با نگاه های سنگینی که دیوونه کننده بود..شاید کمتر از 10 دقیقه با هم بودیم و اینقدر حالم بد بود که وقتی از ماشین پیاده شد زدم زیر گریه......
نمیتونستم بفهمم چرا داره اینجوری باهام تا میکنه؟میخواد وابسته نشم ؟میخواد چی؟؟
جالبه به من میگه چرا یه قضیه کوچیک را بزرگ میکنی اولش نفهمیدم ولی بعد فهمیدم قضیه شادی بود...اون به شوخی ازم خواسته بود که شادی رو ببرم بهش نشون بدم.منم گفتم باشه ولی اون گفت:خوب نیست آدم بخیل باشه..خوب بهم خیلی برخورد..اون که میدونست من مشلی با اینجور چیزا ندارم و فقط ازش خواسته بودم که کاری نکنه کسی ازش خوشش بیاد همین.....
چرا این حرفو پس زد؟
شب باهام تماس گرفت و بهم میگه:امشب چت بود که با یه من عسل نمیشد خوردت...کی من؟؟؟؟؟؟؟؟!!یا خودت عزیز دوردونه نیلو!!
داره عوض میشه کم کم داره بهم میفهمونه که یه عشق به هدف رو پیش گرفته بوده..وای به اون روزی که این همه بد بینی من به واقعیت بپیونده...دیگه دارم له میشم....
شایدم هم من عوض شدم...باشه قاضی جون نزن...یک طرفه نمییام پیشت ولی خودت حق بده..نیلو درست مثل نیلوفر حساسه...اونو یه مرداب!!کی میخواد همدم اون باشه جز مرداب....

صبح تا حالا هم خبری ازش ندارم...قرار بود امروز تا 2 شنبه قبل از اینکه برگرده خونه ببینمش ولی کجاست نمیدونم...کلاف ام و نگران...نکنه اتفاقی واسش افتاده باشه؟!!ای خدااااااااااااااااااا
چقدر حرص بخورم....فعلا ...بدرود