مادرم شب را در ميان چشم و دلش تقسيم ميکرد ، دلش که خوابيد چشمهايش بيداري ميکشيدند و چشمش که به خواب ميرفت دلش بيدار ميماند. او تا صبح ملتمسانه از پلکهايش بيداري ميطلبيد.